کد مطلب:314291 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:190

سقایت امام حسین
امام حسین علیه السلام چون از بطن عقبه (یكی از منزل های بین راه كربلا) حركت كرد به شراف منزل كرد و چون سحر شد به جوان هایش فرمان داد كه آب فراوان



[ صفحه 147]



بردارند، پس از آن به راه خود ادامه دادند تا روز به میانه رسید، و همان طور كه راه می پیمودند، ناگهان یكی از یارانش تكبیر (الله اكبر) گفت، امام حسین علیه السلام به وی فرمود: چرا تكبیر گفتی؟ گفت: من درخت خرما دیدم. جمعی از یاران گفتند: به خدا سوگند كه ما در اینجا هرگز درخت خرما ندیدیم، امام حسین علیه السلام فرمود: شما چه می بینید؟ گفتند: والله نراه أسنة الرماح و آذان الخیل. به خدا سوگند ما سرنیزه ها و گوشهای اسبها را می بینیم. فرمود: به خدا سوگند من نیز همین را می بینم، پس حضرت فرمود: برای ما پناه گاهی نیست كه پناه به آن ببریم و آن را پشت سر قرار دهیم و در یك سو به دشمن رو آوریم. گفتند: این ذوجثم است اگر دست چپ حركت كنی و پیشی بگیری آن جا همان طور است كه می خواهی، پس به آن سو حركت كرد و چیزی نگذشت كه اسبان دشمن نمایان شد و چون آنها دیدند كه ما از راه كناره گرفتیم آنان نیز راه را كج كردند. و سرنیزه های آنان همانند زنبورهای عسل و پرچم های آنان همانند بالهای پرنده بود، پس مسابقه گذاردیم برای رسیدن به ذی جثم، و ما برآنان پیشی گرفتیم و امام حسین علیه السلام دستور داد كه خیمه ها را سرپا كردند و آنها آمدند و هزار اسب سوار بودند به سركردگی حر بن یزید تمیمی و برابر امام حسین علیه السلام توقف كردند و هنگام گرمای ظهر بود و امام حسین علیه السلام و یارانش عمامه بر سر كرده و شمشیرها حمایل كرده بودند. امام حسین علیه السلام به جوانانش فرمود: این جمعیت را آب بدهید و سیرابشان كنید و اسبانشان را جرعه جرعه آب دهید (زیرا یك مرتبه به اسب آب دادن در حالی كه تشنه است خطرناك است) پس جوانان شروع كردند به پركردن ظرفها و تشتها از آب و نزدیك اسبها می بردند و چون سه و یا چهار و یا پنج بار آب می دادند او را رها كرده و به دیگری می پرداختند تا آنكه همه را تا آخر سیراب كردند.

علی بن طعان محاربی گوید: من با حر بن یزید ریاحی بودم و آخرین نفر بودم كه رسیدم و چون امام حسین علیه السلام تشنگی من و اسبم را دید فرمود:

انخ الروایة، و الراویة عندی السقا ثم قال: یا ابن الأخ انخ الجمل فأنخته، فقال: اشرب، فجعلت كل ماء شربت سال الماء من السقا، فقال الحسین علیه السلام: اخنث السقا أی أعطفه. فلم أدر كیف أفعل ، فقام فخنثه، فشربت و سقیت فرسی.



[ صفحه 148]



بخوابان راویه را، و راویه نزد من مشك آب بود (و من نفهمیدم و حال آنكه منظور حضرت آن بود كه بخوابان شتری را كه بارش مشك آب است، لذا فرمود:) ای فرزند برادر! بخوابان شتر را. پس من شتر را خواباندم، پس فرمود: آب بنوش. و به هنگام نوشیدن، از مشك آب می ریخت. پس حضرت فرمود: لب مشك را دولا كن، یعنی خم كن كه بتوانی آب بخوری و من نمی دانستم چگونه انجام دهم، بنابراین حضرت برخاست و لب مشك را خم كرد كه من نوشیدم و اسبم را نیز آب دادم. [1] .


[1] نمونه ي معارف اسلام، ج 7، ص 50 - 49، علي فصيحي. به نقل از بحار قديم ج 10 ص 187.